یادمانی برای یک من

(من-ی که عاشق باران است)

اولین سحر رمضان 1439 هجری قمری

با اینکه از مقطع ارشد در خوابگاه ساکن بودم هیچوقت ماه مبارک رمضان را در خوابگاه به سر نبردم و همیشه نزد خانواده ام میرفتم. اما امسال ماه رمضان را در خوابگاه تجربه خواهم کرد.

اولین سحر رمضان 1439 هجری قمری (27 اردیبهشت 1397 هجری شمسی) کمی برایم غریب است. کمی غمگینم. اما حس خوبی دارم و برایم خوشایند است این اولین سحر خوابگاهی. یاد سحرهایی افتادم که دوست و آشنا را برای سحر بیدار میکردم و چندبار پیش آمد که خواب مانده و با صدای تلفن من بیدار شده بودند. 

دلم میخواست این سحر را تنها باشم، اما سارا یکی از دوستان هم خوابگاهی که تنهاست پیشنهاد داد سحرها را باهم باشیم و پذیرفتم. دیگران را هم دعوت کردیم اما برخلاف هم خوابگاهی های مقطع ارشد اصلا پایه برنامه های جمعی نیستند!

پیشنهاد سارا را پذیرفتم چون بنظرم رسید زیادی به تنهایی عادت کرده ام. چیزی فراتر از عادت. تنهایی را خیلی زیاد میپسندم! و این کمی نگرانم میکند. تصمیم گرفتم با سارا در سحر شریک شوم و نچسبم به تنهاییم.

ان شاالله این رمضان بر همه ما مبارک شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
یک من

دینداری مردمان

کیفیت دینداری خیلی از آدمها ارتباط مستقیمی با حل مشکلات عینی و فوری شان دارد. فردی را میشناسم که واجباتش را انجام نمیدهد و درباره محرمات فقط تعداد محدودی را رعایت میکند و به قول خودش با معنویت بیگانه است اما به نذر نمک در امامزاده صالح برای حل مشکلاتش معتقد است و میگوید همیشه هم جواب گرفته و حاجتش را داده اند. فردی بی سواد از طبقه پایین جامعه هم نیست. دانشجوی دکتری است که وضع مالی خوبی هم دارد.
فرد دیگری را میشناسم که به استثنای نماز صبح، نمازش را میخواند، روزه هم میگیرد. به حجاب اعتقادی ندارد و زیارت معصومین هم میرود برای اینکه مشکلش حل شود یا خواسته اش برآورده شود. خودش میگفت برای کار خواهرم در حرم حضرت معصومه دو رکعت نماز خواندم و یا دکتری خودم را از حضرت خواستم و شد. یکبار هم ارتباط دو هفته ایش با پسری که قرار بود برای ازدواج آشنا شوند بهم خورد و تا چند روز از خدا دلگیر بود و نماز نمیخواند.


هردوی اینها مانند سریال کلید اسرار به زندگی نگاه میکنند. اعمال خود و دیگران را بر همین روال میسنجند. منتظر نتایج فوری هستند. فلانی ظلم کرده باید سریعا بلایی سرش بیاید. پس خدا چه میکند؟! چرا او که ظلم کرده اینهمه خوشبخت است؟ انکار نمیکنم رفتارها نتایجی دارند که با آنها روبرو خواهیم شد، اما به نظرم درخواست نتیجه فوری شان به این علت است که از خدا توقع یک انسان را دارند. نه انسانی برابر با خودشان، بلکه یک ابرانسان.
به بعد اجتماعی دین و تاثیرات که دینداری بر جامعه میگذارد و به وظایف یک فرد دیندار در برابر جامعه فکر نمیکنند. گویا دین برایشان ابزار یک معامله است. نه کمتر نه بیشتر.
اما همین برداشت به زندگی شان معنا داده. هرچند مطمئن نیستم این معنا لزوما به نتایج مثبتی ختم شود. زندگی شخصی شان در پرتوی این دینداری برایشان مفهوم پیدا کرده و از این دریچه به زندگی مینگرند. به ابرانسان شان تکیه کرده اند و خواسته ها و حل مشکلات شان را از او میخواهند. برایم جالب است که این نگاه را چطور پیدا کرده اند. خانواده هایشان مذهبی نیستند اما احتمالا به همین سبک و سیاق خدا را میشناسند، اما سهم نظام تعلیم و تربیت از این نگاه چقدر است؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
یک من

خمینی را دوست دارم

 ظهر مردد بودم. میخواستم تهران گردی کنم، اما بین مکانهای مختلف انتخاب مشخصی نداشتم. بدون اینکه از قبل تصمیمی داشته باشم به ذهنم رسید به بهشت زهرا بروم. مدتها بود نرفته بودم. با خودم گفتم الان برای رفتن به آنجا دیر است. اما خودم جواب هم دادم: دیر نیست! تا قبل از تاریکی هوا برمیگردی.

و بالاخره راهی شدم. الان میگویم بهترین تصمیم را گرفتم.

در بدو ورودم به بهشت زهرا، به مزار شهدای فاطمیون رسیدم. تعدادی از خانواده های افغان سر مزار عزیر شهیدشان بودند. سر مزاری نشستم. زنی با دختربچه-ی شیرینی نشسته بودند. از زن پرسیدم چه نسبتی با شهید دارد، هرچند تقریبا از نسبتش مطمئن بودم. گفت همسرش هستم. دخترک نزدیکم شد و خندید. پرسیدم اسمت چیه دختر قشنگ؟ گفت زهرا. دوباره پرسیدم شکلات میخوای؟ سرش را به معنای بله تکان داد. خداحافظی کردم و به مزار بقیه شهدای فاطمیون رفتم.

بعد به شهدای پرواز c 130 رسیدم. شهدای ارتش. توفیق پیدا کردم و به مزار این شهدا هم رفتم:

شهدای مکه، شهدای گمنام، شهید بهشتی و هفتاد و دو تن، شهید باهنر و شهید رجایی، شهید هادی ذوالفقاری، سرداران شهید؛ ابراهیم هادی، محمد جهان آرا، جواد فکوری، عباس کلاهدوز، حسن باقری (غلامحسین افشردی)، مصطفی چمران، سید مجتبی هاشمی، حسن تهرانی مقدم، سید احمد پلارک (منوچهر) و ...

سالهاست به جنوب و مناطق جنگی نرفته ام. امروز در بهشت زهرا همه خاطرات خوبی که از آنجا داشتم، زنده شد.

آنقدر در بهشت زهرا ماندم که هوا تاریک شد.

نماز مغربم را در حرم امام خمینی (ره) خواندم. هرچند این حرم با آن همه نقش و نگار و تجملات را دوست ندارم. اما خمینی را دوست دارم.

روزم چقدر خوب شب شد.

امروز چه روزی خوبی نصیبم شد.

خدا را شکر.

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
یک من

من روایتگر خودم هستم

یکی از دوستانم به من میگوید آنچه در زندگی برتو گذشته جالب و قابل تامل است! راستش میتواند یک کتاب خوب پرفروش باشد.

معتقد است هم روال زندگیم هم تحولات درونیم به غایت جذاب و شنیدنی (خواندی) است. قصد ندارم کتاب بنویسم اما نیت کرده ام دوباره بنویسم و این بار دقیقتر و مفصل تر. من که توانستم با روایت چندگانه زندگیم خودم را از سقوط نجات دهم، چرا دوباره راوی خودم نشوم و ننویسم؟ شاید این روایت جدید نکات تازه ای داشته باشد.

شاید بخشی از نوشته ها را اینجا به اشتراک گذاشتم و دلخوش باشم به خوانده شدنشان.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
یک من