کیفیت دینداری خیلی از آدمها ارتباط مستقیمی با حل مشکلات عینی و فوری شان دارد. فردی را میشناسم که واجباتش را انجام نمیدهد و درباره محرمات فقط تعداد محدودی را رعایت میکند و به قول خودش با معنویت بیگانه است اما به نذر نمک در امامزاده صالح برای حل مشکلاتش معتقد است و میگوید همیشه هم جواب گرفته و حاجتش را داده اند. فردی بی سواد از طبقه پایین جامعه هم نیست. دانشجوی دکتری است که وضع مالی خوبی هم دارد.
فرد دیگری را میشناسم که به استثنای نماز صبح، نمازش را میخواند، روزه هم میگیرد. به حجاب اعتقادی ندارد و زیارت معصومین هم میرود برای اینکه مشکلش حل شود یا خواسته اش برآورده شود. خودش میگفت برای کار خواهرم در حرم حضرت معصومه دو رکعت نماز خواندم و یا دکتری خودم را از حضرت خواستم و شد. یکبار هم ارتباط دو هفته ایش با پسری که قرار بود برای ازدواج آشنا شوند بهم خورد و تا چند روز از خدا دلگیر بود و نماز نمیخواند.


هردوی اینها مانند سریال کلید اسرار به زندگی نگاه میکنند. اعمال خود و دیگران را بر همین روال میسنجند. منتظر نتایج فوری هستند. فلانی ظلم کرده باید سریعا بلایی سرش بیاید. پس خدا چه میکند؟! چرا او که ظلم کرده اینهمه خوشبخت است؟ انکار نمیکنم رفتارها نتایجی دارند که با آنها روبرو خواهیم شد، اما به نظرم درخواست نتیجه فوری شان به این علت است که از خدا توقع یک انسان را دارند. نه انسانی برابر با خودشان، بلکه یک ابرانسان.
به بعد اجتماعی دین و تاثیرات که دینداری بر جامعه میگذارد و به وظایف یک فرد دیندار در برابر جامعه فکر نمیکنند. گویا دین برایشان ابزار یک معامله است. نه کمتر نه بیشتر.
اما همین برداشت به زندگی شان معنا داده. هرچند مطمئن نیستم این معنا لزوما به نتایج مثبتی ختم شود. زندگی شخصی شان در پرتوی این دینداری برایشان مفهوم پیدا کرده و از این دریچه به زندگی مینگرند. به ابرانسان شان تکیه کرده اند و خواسته ها و حل مشکلات شان را از او میخواهند. برایم جالب است که این نگاه را چطور پیدا کرده اند. خانواده هایشان مذهبی نیستند اما احتمالا به همین سبک و سیاق خدا را میشناسند، اما سهم نظام تعلیم و تربیت از این نگاه چقدر است؟